قصه ای نه چندان واقعی ..

 

تصادف ثانیه گرد و بود و ذهن پر شتاب من. حوالی ابان بود حوالی نیمه هایش با کاپشن مخملی چند سال پیش گوشه تخت به اغمای چهار ساله رفتم. همیشه خواب میدیدم خوابی که هر سال دو فصل داشت فصل ریزش برگ ها و فصل برف. پاهایم کم کم بی حس شدند. اما صدای نفسم را میشنیدم، هنوز توالی گرمی داشت. در اتاقی که از سقف دائما برف میبارید به قصه ها گوش دادم. بهمن چار سال بعد ان ور ثانیه گرد نگاه میکردم زندگی هنوز ادامه داشت یا تمام بی حس میشدم یا بهار میرسید. انتخاب گرمی بود...

 

(اولین روز اغما. 00.30 بامداد)

 

خواب برفی سپید میبینم روی مویم نشسته تا گردن

اخرین روز خیس دی ماه است میرسد باز تازی بهمن

توی چشمم دوباره خیره شده با نفس های سرد پولادی

تازی تن سپید دندان برف غرق گرمای  گفت و گوی من

توی چشمش پر از زبان میشد حرف میزد میان برف شدید

از تن توله در تنش میگفت کودکی پا به ماه و ابستن:

کودکم در تن من است اما خواب راهی بلند میبیند

مثل پژواک گام های بزرگ زیر هر نعل محکم توسن

پدرش در همین حوالی  بود پدرش مرد سخت پاییز است

پدرش تکه سنگ سختی شد که تنومند و سخت چون اهن ...

 

پوزه اش را به گردنم می برد سردی برف ناگزیری داشت

قصه ی دیگری برایم گفت واژه ای داشت توی پیراهن:

چثه اش روی پای من خوابید شکمش انحنای سنگینی

از وجودی پر از تکاپو بود گردبادی میان حجم بدن

شهرزادی هزار و یک شب شد قصه اش حرف حرف وطولانی

مثل تنها شدن و خود را به تخت طاووس واژه ها بستن

بار او را به دوش میبردم در تنم حس توله اش چرخید

 حس سنگین گردنم خم شد مثل گاوی که وصل گاو اهن

خواب اغمای چارمین سالم توی تکرار توله اش خوابید

 دیگری پای من برایش شد: جای گرمی برای خوابیدن

یخ زده هر دو پای برفی من روی پاهام جثه ای گرم است

دکتر گنگ ای سی یو میگفت فلج از پای میشود فعلا

با خودم خو گرفتم و سگ ها با همین برف و حس دندان لرز

گوشه ی جاده ها درو کردم از خودم برف توده ای خرمن

 

ثانیه گرد بی من اما رفت این چنین زندگی توالی داشت

که پس از سال های این جاده میشود باز جاده را رفتن

 

توله سگ ها تمام بره شدند تازی تن سپید ادم شد

 بوسه ای خیس روی دوشش زد لب تاریک و خیس اهریمن

جای پایم برای او کم بود کل من را به عشق می خوابید

بعد چندی نگاه غمگینش خیمه میزد کنار خاطر من

حس بودن کنار هم بود و حس یک روز همسفر بودن

حس این دوستی بی فرجام بی توالی دوست یا دشمن

چندباری کنار او مردم یخ زدم توی خواب با سرما

جمع میکرد تکه هایم را وصله میکرد با نخ سوزن

بعد مرگی که باز تجربه شد بعد فکری که باز خاطره شد

دست بردم میان واژه ی خواب با همان حس تکه شدن

سال پشت سال خوابیدم میوه ام توشه ای زمستنانی

یک طرف حال سرد اغما داشت یک طرف با بهار تازه شدن

برگه ی خواب را به دستم داد میشد از خوابها دوباره نوشت

قسمتی را به ذهن من میداد قسمتی را به قصه های کهن

فکر من پیش برج میلاد و  در خیالم دو خانه کاه و گلی

توی قرنی که چرخه ی کت هاست پوستینی دوباره پوشیدن

 

قصه ها مثل اب و ایینه است، قصه می گفت ماده سگ بد بود

 مادری قصه گو که ازارش نرسیده به حد یک سوزن

 روی شانه  ش اگر چه شیطان بود مثل من راهی زمستان بود

کودکش توله ی سیاهی ها، عادتش داده بود جثه من

 

جاده تاریک وراه لغزنده جرعه ای برف دستمان میداد

اولین سیب تلخ ممنوعه ، شک جمعی به وادی ایمن

من شبیه تن تگرگی که تا زمین خواب برف میبیند

در خودم باز جست و جو کردم  از خیالات تکه ای مسکن

خانه ام را اگر چه با این برف حوض را شیشه ای به پا کردم

تا بگویم دوباره با لیلی: کوزه ی خواب مرگ را بشکن

 

(چهار صبح 1 اسفند – ای سی یو، بیمارستان رجایی)

 

چار صبحی که تازه امده است حس بی خواب خوب اینجا بود

من به دنبال یک سبد نورم و به دنبال خانه ای روشن

وارد خواب تازه ای شده ام خواب من حس سبز بیداری است

گویی از گوشه ی سیاهی ها می وزد نور قدر یک روزن

میتوان برف بود با توله میتوان باد بود و یک تازی

میتوان سالهای اغما بود میتوان کرد شعله ای روشن

میشود ذره ذره خوابید و میشود رفت یک قدم تا صبح

لحظه ی اسمان بیداری است آخرین روز ابری بهمن



نظرات شما عزیزان:

علی یونس زاده
ساعت17:44---19 خرداد 1395
شعر های فلسفی تون به نظر من موفق تر از شعر های عاشقانه هستند توضیح شعر هم خیلی خوبه


قاسم رحیمی
ساعت6:21---2 خرداد 1395
گویی از گوشه ی سیاهی ها میوزد نور قدر یک روزن ...

خیلی امید داد


سبحان یوسف
ساعت21:57---1 خرداد 1395
شک جمعی به وادی ایمن...
راستش شاید مساله ای که مطرحه امروز همینه خودمون به ان چیزی که درست میدانیم شک میکنیم


پوریا عیوبی
ساعت19:54---29 ارديبهشت 1395
جناب بهداروند شعر واقعا خوبی هست عناصر ادبی رو خوب به کار بردید ولی تصور من بر اینه که پراکندگی سیال ذهن زیاد هست
پاسخ: با سلام و تشکر از نظر جناب عیوبی عزیز جریان سیال ذهنی رو من با پرش هایی به سطح هوشیاری مد نظر داشتم


زهرا بختیاری
ساعت13:56---29 ارديبهشت 1395
نه تو رو خدا بازم عاشقانه هاتونو بذارید ...من عاشقانه هاتونو خوندم و یه نفرو توش حس کردم که انگار همه جا باشماس...
پاسخ: با سلام و تشکر از حضور شما روند شعر عاشقانه رو هم مد نظر میگیریم حضورتون سبز


لقمان کرمان نژاد
ساعت18:44---26 ارديبهشت 1395
ببخشید من ربط بخش هایی رو که جدا کردید رو متوجه نشدم میشه توضیح بدید
پاسخ: با سلام حتما در پست های بعدی به توضیح این شعر میپردازیم


یاسمین
ساعت13:29---25 ارديبهشت 1395
ببخشیدا ولی من درست نفهمیدمش اگه میشه توضیح بدید
پاسخ: حتما این شعر در واقع خواب های یک بیمار در اغما است که گاهی فضای درونی نشون داده میشه و گاهی فضای بیرونی ای سی یو و ودر نهایت وضعیت هوشیاری بیمار


مژگان عسیوند
ساعت8:45---25 ارديبهشت 1395
یک کلام عالی خوشحالم که دوباره شعر فلسفی دادید
پاسخ: ممنون پیروز باشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395برچسب:نوید بهداروند, اشعار , شعر معاصر, , | | نویسنده : نوید بهداروند |